اگر اين جملات را دريافت كردي بدان كه از نيك ترين دوستان من هستي پس تو هم آن را براي نيك ترين دوستانت

براي بهترين دوستم ...
 
مهم نیست چه سنی داری هنگام سلام کردن مادرت را در آغوش بگیر.
اگر کسی تو را پشت خط گذاشت تا به تلفن دیگری پاسخ دهد تلفن را قطع کن.
هیچوقت به کسی که غم سنگینی دارد نگو " می دانم چه حالی داری " چون در واقع نمی داني.
یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است.
هیچوقت به یک مرد نگو موهایش در حال ریختن است. خودش این را می داند.
از صمیم قلب عشق بورز. ممکن است کمی لطمه ببینی، اما تنها راه استفاده بهینه از حیات همین است.
در مورد موضوعی که درست متوجه نشده ای درست قضاوت نکن.
وقتی از تو سوالی را پرسیدند که نمی خواستی جوابش را بدهی، لبخند بزن و بگو:   " برای چه می خواهید بدانید؟ "
هرگز موفقیت را پیش از موقع عیان نکن.
هیچوقت پایان فیلم ها و کتابهای خوب را برای دیگران تعریف نکن.
  وقتی احساس خستگی می کنی اما ناچاری که به کارت ادامه بدهی، دست و صورتت را بشوی و یک جفت جوراب و یک پیراهن تمیز بپوش. آن وقت خواهی دید که نیروی دوباره بدست آورده ای.
  هرگز پیش از سخنرانی غذای سنگین نخور.
  راحتی و خوشبختی را با هم اشتباه نکن.
  هیچوقت از بازار کهنه فروشها وسیله برقی نخر.
  شغلی را انتخاب کن که روحت را هم به اندازه حساب بانکی ات غنی سازد.
  سعی کن از آن افرادی نباشی که می گویند : " آماده، هدف، آتش
 
  هر وقت فرصت کردی دست فرزندانت را در دست بگیر. به زودی زمانی خواهد رسید که او اجازه این کار را به تو نخواهد داد.
  چتری با رنگ روشن بخر. پیدا کردنش در میان چتر های مشکی آسان است و به روزهای غمگین بارانی شادی و نشاط می بخشد.
  وقتی کت و شلوار تیره به تن داری شیرینی شکری نخور.
  هیچوقت در محل کار درمورد مشکلات خانوادگی ات صحبت نکن.
  وقتی در راه مسافرت، هنگام ناهار به شهری می رسی رستورانی را که در میدان شهر است انتخاب کن.
در حمام آواز بخوان.
در روز تولدت درختی بکار.
طوری زندگی کن که هر وقت فرزندانت خوبی، مهربانی و بزرگواری دیدند، به یاد تو بیفتند.
بچه ها را بعد از تنبیه در آغوش بگیر.
فقط آن کتابهایی را امانت بده که از نداشتن شان ناراحت نمی شوی.
ساعتت را پنج دقیقه جلوتر تنظیم کن.
هنگام بازی با بچه ها بگذار تا آنها برنده شوند.
شیر کم چرب بنوش.
هرگز در هنگام گرسنگی به خرید مواد غذایی نرو. اضافه بر احتیاج خرید خواهی کرد.
فروتن باش، پیش از آنکه تو به دنیا بیایی خیلی از کارها انجام شده بود.
از کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد، بترس.
فراموش نکن که خوشبختی به سراغ کسانی می رود که برای رسیدن به آن تلاش می کنند
 
 
 

برخیز و می بریز که پاییز میرسد

 

برخیز و می بریز که پاییز می‌رسد


بشتاب ای نگار که غم نیز می‌رسد

یک روز در بهار وطن سرخوش و کنون


دور از دیار و یارم و پاییز می‌رسد

ساقی بهوش باش که بیهوشی‌ام دواست


افسوس باده خاطره انگیز می‌رسد

تا بزم هست جمله حریفند و همنفس


هنگام رزم کار به پرهیز می‌رسد

تا یاد می‌کنم ز اسیران در قفس


اشکی به عطر و نغمه درآمیز می رسد

گرمیوه امید نیامد به دست ما


دست شما به در دل آویز می‌رسد

برخیز و موج را به نگونساری‌اش مبین


دریادلا که نوبت آن خیز می‌رسد ...

پر از تکرار این حرفم دلم تنگه برای تو ...

 

تو نیستی و صدای تو، هوای خوب این خونه‌اس


صدای پای عطر گل، صدای عشق دیوونه‌اس


تو از من دور و من دلتنگ، تو آبادی و من ویرون


همیشه قصه این بوده، یکی خندون یکی گریون

همیشه قصه این بوده، تو یک لحظه تو یک دیدار


یک زخم از زهر یک لبخند، تمام عمر فقط یکبار


پس از اون زخم پروردن، پس از اون عادت‌و تکرار


ولی نصف یه روح این ور، یه نیمه اون ور دیوار


خودت نیستی صدات مونده، صدات چشمامو گریونده


دلم روی زمین مونده، فقط از تو همین مونده

نفس‌های عزیز من، صدای پای شب بوهاس


صدای باد و بوی نخل، هوای شرجی دریاس


سکوت اینجا صدای تو، هوا اینجا هوای تو


پر از تکرار این حرفم: دلم تنگه برای تو


همیشه غصه این بوده یا مرگ قصه، یا آدم


ته دریاچه‌های عشق می جوشند چشمه‌های غم


همیشه عشق یعنی ابر غروب و غربت بارون


تو در من جوشش شعری، صدای این لب ویرون ...

...

 

حالا آنقدر غریبه‌ایم


که انگار


هزار سالِ نوری فاصله است


بین چشم‌هایمان


و دست‌هایمان


و تن‌هایمان


و کم کم فراموش خواهم کرد


رنگ چشمهایت را


در آن هم‌آغوشی عصر بهار


و تو فراموش خواهی کرد


مرا


و خط خواهی زد


این دو ماه را


و خواهی رفت


به جایی


دور از من


اما به یاد خواهم داشت


تو را


در تمام نشانه‌ها


و رنگ زرد


و بغضی


که گلویم را خواهد فشرد


حتی


با این فاصله‌ی


نوری


و دست‌هایی که دیگر وجود نخواهند داشت


تا من


بر سر انگشتانش


بوسه بزنم ...

ادامه نوشته

خودم را حلقه آویز اتفاق ساده ات کنم ...

 

بوی گلی


آستینم را تا می‌زند


وقتی


به خیال تو


آرزو می‌کنم


بغل گشوده


با آن چشمهای مدادی‌ات


هر چه ایستاده بودم


خط میکشی


روی خستگی‌ام


برای انگشتان لاغرت


قرار بود


حلقه‌ای بیاورمُ


خودم را


حلقه آویز اتفاقهای ساده‌ات کنم ...


ای کاش


گریبانم را


پیش رویت دریده بودم


دستهای خالی‌ام


پیچیده بودم


گِرد


گردن لاغرت


وقتی به خیالم


غنچه‌ی لبانت را می بویم ...

وای

تو سینه این دل من می خواد آتیش بگیره


 مونده سر دو راهی چه راهی پیش بگیره


 یکی حالا پیدا شده قدر اونو میدونه


رگ خواب یار منو رقیب من میدونه


 وای دارم آتیش میگیرم


 دیگه از غصه و غم


 دلم می خواد بمیرم


 وای اگه برگرده پیشم

 

براش پروانه میشم


 ازش جدا نمیشم


 نمیتونه مرغ دلم از حسودی بخونه


نمیدونه روی کدوم شاخه باید بمونه


 اگه یه روز ببینم کسی براش میمیره


 حسودی رو میاره دلم آتیش میگیره


میترسم حرفای خوبی توی گوشش بخونه


 میترسم اون تا به سحر تو خلوتش بمونه


وای ...

آسمانم از تو پر شد

ابري رسيد و آسمانم از تو پر شد


باراني آمد ، آبدانم از تو پر شد

نام تو اول بغض بود و بعد از آن اشك


اول دلم پس ديدگانم از تو پر شد

جان جوان بودي تو و چندان دميدي


تا قلبت بخت جوانم از تو پر شد

خون نيستي تا در تن ميرنده گنجي


جاني توو من جاودانم از تو پر شد

چون شيشه مي گرداند عشق ، از روز اول


تا روز آخر ، استكانم از تو پر شد

در باغ خواهش هاي تن روييدي اما


آنقدر باليدي كه جانم از تو پر شد

پيش گل سرخ تو ،‌برگ زرد من كيست ؟


آه اي بهاري كه خزانم از تو پر شد

با هر چه و هر كس تو را تكرار كردم


تا فصل فصل داستانم از تو پر شد

آيينه ها در پيش خورشيدت نشاندم


و آنقدر ماندم تا جهانم از تو پر شد

ادامه نوشته

...

دانه های باران به شیشه ها


ترانه دارد

در اجاق من آتشی


به چشمان من


زبانه دارد

بسته هر دری


خفته هر که خانه دارد


مرغ هوا هم آشیانه دارد

شب سمج می نماید و دل


بهانه دارد

دل هوای او


دل هوای می


دل هوای بانگ عاشقانه دارد

آن پرستوک از دیار ما


بارغم به دل


رفت و کس ندانم کزو


نشانه دارد

غم نشسته باغ جان من


جنگلی است بی شکوفه لیک


بنگر ای بهار دیررس


شاخه ها جوانه دارد

آتش است و ... شعله ها و دود


طرح او فکنده در نظر


با خیال او نگاه من


خلوتی شبانه دارد

پشت شیشه ها


باد رهگذر


ترانه دارد ...

دل خوش سیری چند...

سيرم از زندگي و از همه كس دلگيرم


آخر از اين همه دلگيري و غم مي ميرم



پرم از رنج و شكستن، ‌دل خوش سيري چند ؟


ديگر از آمد و رفت نفسم هم سيرم



هر كه آمد، دل تنهاي مرا زخمي كرد


بي سبب نيست كه روي از همه كس مي گيرم



تلخي زخم زبان و غم بي مهري ها


اينچنين كرده در آيينة هستي پيرم



بس كه تنهايم و بي همنفس و بي همراه


روزگاريست كه چون ساية بي تصويرم



دلم آنقدر گرفته است، خدا مي داند


ديگر از دست دلم هم به خدا دلگيرم!

دل آرامی یا بلای منی

دل آرامی یا بلای منی


قبله ی عشقی یا خدای منی؟


شور عشق و جوانی تویی تو


مراد من از زندگانی تویی تو



اگر جویم مه تو بر بام آیی


اگر نوشم می تو در جام آیی


به چشمت که بی تو زجان سیرم


نگاهی نگاهی که می میرم



زعشقت حاصل من نشد جز نام و رازی


که در این بستر غم،
دل من رنگ شادی


نمی گیرد

بیا این دم آخر رها کن گفت و گو را


نگاهی به راهی کن،
مرنجان دل او را


که می میرد



دگر چون نی ناله ها نکنم


شکوه ی عشقت با خدا نکنم


چون که بوی وفایی نداری


دل و جان درد آشنایی نداری

چه شد آن شب ها که با من بودی


به جای اشکم به دامن بودی


به چشمت که بی تو زجان سیرم


نگاهی نگاهی که می میرم ...